رقعی
۲۵۶
۹۷۸۶۰۰۷۲۸۹۲۳۵
صادق هدایت فرانتس کافکا فرزاد مروجی محمود نیکبخت
۱۳۹۸/۰۷/۲۴
[مبادا] خودت را به دیوانگی زده باشی و با این گونه حقه بازیها بخواهی کلاه سر فلک بگذاری.چشم هایش را در چشم های من دوخت و پس از آن که با دهان باز مدّتی به من نگاه کرد سر[ش] را به طور اسرار آمیزی دو سه بار جنبانیده گفت: اختیار داری.
معرفی و نقد کتاب تهران | یکی از اولین کسانی که در رفتار هدایت به نشانههای جنون برخورد کردند جمالزاده بود؛ نگاه گستاخ، خیرهشدن با دهان باز و جنبانیدن سر. این حرف مدام دربارهی هدایت تکرار شده و ما به آن کاری نداریم. شاید هدایت در جوانی خودش را به دیوانگی زده باشد؛ مهم نیست. او در جوانی به هندوستان رفت <حلاج هم در جوانی به هندوستان رفت> و پنجاه نسخه دستنویس بوف کور را در هندوستان به هزینهی شخصی با تکنیک پلیکپی چاپ کرد و به دوستانش داد. سالها بعد سفیر ایران در هندوستان که دوستی نزدیکی با هدایت داشت چند ماجرا تعریف کرد و هدایت در آن ماجراها به یک شارلاتان بیدستوپا شباهت داشت؛ نه نویسندهی جوانی که به تازگی شاهکار بزرگش را نوشته و نکتهی جالب این است که جمالزاده همهی اینها را در کنار هم دیده و خواننده دارالمجانین از خودش می پرسد: «عاقبت، موسیو هدایتعلیخان دیوانه بود یا خودش را به دیوانگی زده بود؟»
هدایت باب دندان روانشناسی است. در این هفتاد سالی که از مرگ هدایت گذشته مدام دربارهی عارضههای روانی هدایت و شخصیتهایش حرف زدهایم چون سرنوشت هدایت و شخصیتهایش به هم گره خوردهاند و جداکردن این دو پدیده آسان نیست. براهنی نوشته: «هدایت طوری خودش را به داخل نوشتههایش برده و بعداً طوری در تقلید از نوشتههایش خودکشی کرده که هر اثری از او به مرگ او مربوط می شود.»
خیلی عجیب است که سانسورچیها هم از خواندن بوف کور دست خالی برنمیگردند؛ درحالیکه بوف کور در نگاه عادی اصلاً سیاسی نیست، چون داستان این کتاب دربارهی آدمی منزوی و افیونزده است که زنی زیبا و خیالی را سلاخی می کند؛ دربارهی ادبیات، هزار سوءتفاهم پیش میآید و این هم یکی از سوءتفاهمهاست.
اصطلاح آلامد مرگ مؤلف سوی دیگر دعواست و اگرچه ظاهری امروزی و فریبنده دارد، زیاد تازه نیست و حدّاقل به اندازهی تاریخ شعر یونانی قدمت دارد؛ چون بسیاری از شاعران یونانی ادعا میکردند شعرشان محصول الهام خدایان است و شاعران عرب چندین قرن بعد ادعا کردند شعرشان نه الهام خدایان بلکه محصول پچ پچ اجنه است.
نگاه منتقدان ادبیات مدرن به راوی اول شخص یکدست نیست. آنها گاهی به راوی اول شخص اعتبار میدهند و گاهی نه. یکی از مثالهای مشهور راوی اول شخص این است که منتقدان میگویند شخصیت عصبی جلالآل احمد مستقیماً به جملههای کوتاه و بریدهبریدهی او [در مثلاً مدیر مدرسه] مربوط است اما آنان توضیح نمیدهند که با این حساب جملههای بلند و نفسبُر آلاحمد در نونوالقلم به کدام یکی از شخصیتهایش مربوط است و رفتار نقد ادبی مدرن از این جهت درست مانند رفتار سیاستمداران دوران مدرن است که گاهی از مردم و با مردم حرف میزنند اما در بیشتر اوقات اصلاً به مردم فکر نمیکنند.
هدایت باب دندان روانشناسی است. در این هفتاد سالی که از مرگ هدایت گذشته مدام دربارهی عارضههای روانی هدایت و شخصیتهایش حرف زدهایم چون سرنوشت هدایت و شخصیتهایش به هم گره خوردهاند و جداکردن این دو پدیده آسان نیست.
مسئلهی راوی اولشخص لاینحل است؛ مثل هر مسئلهی زیباییشناسی دیگری و من بههیچوجه نمیتوانم این بحران بغرنج را حل کنم و اگر <به فرض محال> می توانستم هم نمیکردم؛ چون عقیده دارم زیبایی ادبیات از همین بحرانها زاده میشود؛ معناهایی که در ذهن خواننده شکل میگیرد، او را به بیشترخواندن تشویق می کند و آزادی خواننده و آزادی نویسنده تا وقتی برقرار است که هیچ دستورالعمل مشخصی برای ارتباط میان نویسنده و شخصیت هایش وجود نداشته باشد و تصورکردن ادبیاتی که از دست بحران راوی اول شخص رها شده باشد، تصوری شوم و آخرالزمانی است.
کتاب آقای محمود نیکبخت گامی تازه در هدایتشناسی است و ایشان توانستهاند تناسب ظریفی بین ادبیات و روانشناسی برقرار کنند و خواندن کتاب بوطیقای بوف کور مایه شادی و مزید فرزانگی است؛ به ویژه برای کسانی که سرنوشت ادبیات را با همان دلمشغولی ناظرانی مینگرند که به مرگ و زندگی ملتها چشم دوختهاند؛ غولِ یک چشمِ سودازدهای که در غاری تاریک به خواب رفته و از این پهلو به آن پهلو میغلتد و هیچ چیزی از دنیای بیرون، غول یک چشم را بیدار نمیکند مگر کابوس تلخی که میبیند و تازه اگر از خواب برخیزد، نگاهی به اطرافش میکند و با آن یک چشمی که دارد هیچ چیزی را نمیبیند و پهلوبهپهلو میشود و دوباره میخوابد و گیرم که به جای یک چشم، هزار چشم داشت؛ باز هم چیزی نمیدید چون شاید آنجا اصلاً چیزی برای دیدن نیست.
هفتادوپنج سال از نوشتن بوف کور گذشته است. دریافت اصلی ما از بوف کور در این سالها همواره بر گرد این حقیقت چرخ زده که بوف کور یک داستان روانی است. اگر هدایت زنده بود، احتمالاً اعتراضی به این دریافت نداشت؛ چون در نامهای به دوستش مجتبی مینوی گفته «بوف کور یک داستان تاریخی نیست و بیشتر رمان ناخودآگاه است» و بر این اساس همهی تفاسیر روان شناختی بوف کور میتوانند با خیال راحت ادعا کنند موردتأیید هدایت هستند و کتاب بوطیقای بوف کور در میان همین دسته قرار می گیرد.
کشف مهم بوطیقای بوف کور این است که یک نشانهی ساختاری <یعنی دو خط تیره یا همان جملههای روایی> در متن بوف کور هست که نشان میدهد راوی بوف کور روانگسیخته است. تا امروز هیچ کسی به این نشانه توجه نکرده و این اصلاً عجیب نیست؛ چون نشانهی ساختاری موردنظر آقای نیکبخت <یعنی همان دو خط تیره به نشانهی جمله معترضه> فقط در متن دستنویس بمبئی آمده؛ یعنی در همان نسخهای که هدایت با دستخط خودش نوشته و با تکنیک پلیکپی چاپ کرده است. همهی چاپهای بعدی این نشانه را حذف کردهاند. شاید خیال کردهاند این نشانه زائد است.
کتاب آقای محمود نیکبخت گامی تازه در هدایتشناسی است و ایشان توانستهاند تناسب ظریفی بین ادبیات و روانشناسی برقرار کنند و خواندن کتاب بوطیقای بوف کور مایه شادی و مزید فرزانگی است؛ به ویژه برای کسانی که سرنوشت ادبیات را با همان دلمشغولی ناظرانی مینگرند که به مرگ و زندگی ملتها چشم دوختهاند.
کشف آقای نیکبخت از دو جنبه بسیار اهمیت دارد. جنبهی نخست این است که با نگاهکردن به کتاب آقای نیکبخت درک میکنیم نقد ادبی واقعی چیست و به چه دردی میخورد. جنبهی دیگر خوشایندتر است. ظاهراً هدایتشناسی به دنیای نسخهبدلها وارد شده است؛ دنیای متن های کلاسیک.
<غول یک چشم بیدار میشود. اطرافش را نگاه میکند و دوباره به خواب میرود.>
جنبهی ناخوشایند کتاب بوطیقای بوف کور محافظه کاری است. هدایت به کافکا علاقهی زیادی داشت. یکی از کتابهای کافکا ،محاکمه، دربارهی مردی بود که به دلیلی نامعلوم و نفرینی به اشد مجازات محکوم شد. کتاب دیگر او، قصر، دربارهی انسانی بود که سالهای زیادی در آرزوی دیدار با مقامات قصر در دهکده زندگی کرد و همانجا عاشق دختری شد که عاشقان دیگری از مقامات بالای قصر داشت. قهرمان این داستان هم به دلایلی نامعلوم و نفرینی موفق نشد با مقامات قصر دیدار کند. چیزهای نامعلوم، پرسشهای ابدی، در دل انسان هراس میانگیزند و طفرهرفتن و دلخوشی به چیزهای بدیهی و پیشپاافتاده آسانترین راه انسان است. قهرمانهای کافکا همین کار را میکنند. مخاطبان ادبیات هم در برابر پرسشهای بی پاسخ خود را میبازند و به جوابهای بدیهی پناه میبرند. به قول والتر بنیامین: « آنها با این کار خواستهاند جهان کافکا را از سر باز کنند.»
«دیدم [موسیو هدایتعلی] بقچه [نوشتههایش] را همانطور سربسته در اجاق بزرگی به روی آتش انداخته و از اطرافش آتش زبانه می کشد و گُرگُر مشغول سوختن است. آه از نهادم برآمد…
با لحنی سخت پرخاش آمیز گفتم: الحق که دیوانه زنجیری هستی.
[موسیو] شانهها را به علامت بیاعتنایی بالا انداخته با پوزخندی نمکین جواب داد: چه فرمایشی است؟ تازه دارد دندان عقلم در می آید.»
روشهای دیگر تفسیر هدایت هنوز آزموده نشدهاند؛ مثلاً به غیر از تلاش کوتاه احسان طبری، کار دیگری برای تفسیر مارکسیستی از بوف کور صورت نگرفته است. اگر چشم مارکسیستها به کشف آقای نیکبخت بیفتد، ایبسا بتوانند با دلایل قانعکننده ثابت کنند که جملهی روایی بازتولید رتوریک بورژوازی در یک جامعهی منحط و در حال زوال است. البته فضل تقدّم به کلی با نویسندهی بوطیقای بوف کور است؛ هرچند ایشان توضیح نداده اند: چرا جملهی روایی نشاندهندهی روانگسیختگی است و مثلاً نشانهی وسواس [Obsession] نیست؟
قبل از هرچیزی فارسی زبانها باید به خودشان شک کنند؛ نکند ما داریم جهان هدایت را با تفسیر روانی از سر باز میکنیم. مغاک هولناکی در نوشتههای هدایت دهان گشوده و ما اغلب جرئت نمیکنیم به این مغاک چشم بدوزیم و ترجیح میدهیم با بحثهای محافظهکارانه به سر خودمان شیره بمالیم؛ چون مهمترین ناتوانی ما این است که نمیتوانیم دیوانگی هدایت را به سوژهی زیباییشناسی تبدیل کنیم.
منابع
معرفی و نقد کتاب تهران| یک محقق جوان هندی ردّ…
Your email address will not be published.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.