معرفی و نقد کتاب تهران| آدلف روایت آقازادهایست که گرفتار عشقی سرکش میشود. عشقی که هر دو طرف، و بیش از آنها، معنا و جریان عشق را به چالش میکشد. آدلف جوانک اجتماعگریز و خودشیفتهایست که پس از آشنایی دوستش با یک زن، نسبت به عشق کنجکاو میشود. پس از مدتی با «النور» دیدار میکند؛ زنی که به دستآوردنش خودشیفتگی آدلف را ارضا میکند. النور، که با زنان دیگر در اطراف آدلف بسیار فرق دارد و شخصیتی است خودساخته، برای آدولف غنیمتی است که باید او را از جنگی سخت با خودش به دست آورد؛ این جنگ آدلف را بهتناوب به اغواگری سرد و عاشقی پرشور مبدل میکند. همسر النور از محبوبترین مردان شهر و یکی از دوستان آدلف است و همین امر دوستداشتن او را سختتر میکند. این داستان بهخوبی نشان میدهد که چطور آنچه دوست داریم میتواند به بزرگترین بار بر شانههایمان بدل شود و تمام هویت ما را در خود ببلعد.
خواندن این داستان کمک میکند کجفهمیهای عرفی دربارهی عشق را بیشتر درک کنیم. کجفهمیهایی که ایبسا هنوز هم درگیر آن هستیم. کنستان به ما میفهماند که عشق نوید شادی نیست، و میان عشق و شور اولیهی پاگرفتن علاقه، مرزی باریک وجود دارد که با ردکردن ان، انسان خود را در قفس ذهن خود و محبت دیگری مییابد.
بنژامن کنستان در آدلف نشان میدهد که چگونه عشق دو نفر را یکی میکند؛ یکیشدنی که در آغاز زیبا و لذتبخش است و در ادامه به هیجانی مقطعی میماند که فروکش کرده و برای حفظ آن باید بیمار بود و تمام فردیت خود را باخت. سرکشی شخصیت آدلف، او را دچار رابطهای میکند که برایش چیزی جز فلاکت همراه ندارد.
لنور که پیش از این تمام زندگیاش را باخته و از نو ساخته است، زنی که بهسختی احترام همسر و بزرگان شهر را جلب کرده است، به آب شوری میماند که آدلف هرچه از آن مینوشد روحش سیراب نمیشود و هر دم به تباهی نزدیکتر میگردد. این داستان روایتِ تلاش مذبوحانهی دو انسان است برای چنگزدن به آنچه سعی دارند عشق بنامند. کنستان به معنای عشق در زمانهاش طعنه میزند و تلاش میکند عشق را از هیجان و شهوت و لجبازی جوانی نجات دهد.
این داستانِ قرن هجدهمی روایتی اول شخص دارد که طی آن، شخصیت اصلی افکار و انگیزههای خود را وامیکاود. در جایجای داستان آدولف خود را سرزنش میکند، اما درحقیقت در پی توجیه و تبیین رفتارهای خود و معشوقهاش است. آدلف داستانی است که نشان میدهد چگونه میتوانید درگیر فلاکت و غرق در کلافگی و خستگی باشید اما حتی نتوانید پیش خود به آن اعتراف کنید. در طول داستان به خوبی درماندگی آدلف را حس میکنید و خودتان را با تنگناهای اخلاقی او مواجه میبینید. تمام اتفاقات و گفتوگوها -که چندان هم مفصل نیستند- از دریچهی تحلیلی که آدلف از آنها دارد بیان میشوند و سردرگمی او را نشان میدهند.
در این داستان به خوبی میبینیم که انسان چگونه خودش را فریب میدهد و هرچقدر که خودشیفتهتر باشد، بیشتر در این فریب گیر میکند. آدلف مخاطب را در احساسات خود شریک میکند؛ احساساتی که از مرگاندیشی آغاز میشوند و با لجبازی، درماندگی، ترحم، عصیان و داوری ادامه مییابند. کنستان نام مکانها و بسیاری از شخصیتها را بیان نمیکند و بارها تأکید میکند این شخصیتها و مکانها هیچ تطابقی با واقعیت ندارند.
آدولف از شاهکارهای رمانتیک قرن خودش است، اما حتی بدون درنظرگرفتن این نکته، زبان گیرا و به دور از تکلف و روایت مختصر اما جذاب آن، کافیست تا آن را برای خواندن پیشنهاد کنیم. آنچه بیش از همه نظر خواننده را جلب میکند، توانایی همدردی با شخصیتها و بیزمان بودن پیام داستان است.
خواندن این داستان کمک میکند کجفهمیهای عرفی دربارهی عشق را بیشتر درک کنیم. کجفهمیهایی که ایبسا هنوز هم درگیر آن هستیم. کنستان به ما میفهماند که عشق نوید شادی نیست، و میان عشق و شور اولیهی پاگرفتن علاقه، مرزی باریک وجود دارد که با ردکردن آن، انسان خود را در قفس ذهن خود و محبت دیگری مییابد.
آدولف از شاهکارهای رمانتیک قرن خودش است، اما حتی بدون درنظرگرفتن این نکته، زبان گیرا و به دور از تکلف و روایت مختصر اما جذاب آن، کافیست تا آن را برای خواندن پیشنهاد کنیم. آنچه بیش از همه نظر خواننده را جلب میکند، توانایی همدردی با شخصیتها و بیزمان بودن پیام داستان است. هر لحظه از داستان دلتان میخواهد وارد بازی شوید و آدلف و النور را هدایت کنید؛ اما درنهایت تصمیمات آنها را هم درک میکنید. کنستان برای فضاسازی از طریق توصیف مکانها و اشیاء تلاش زیادی نمیکند و به ریزبینی در سیر روانی شخصیت اصلی محدود میماند.
از آنجا که بنژامن کنستان بیشتر به سیاستمداری لیبرال مشهور است، آثار دیگر او غالباًْ رسالات و کتب نظری و سیاسیاند. اگر به دنبال روایتی دیگر از سرنوشت عاشقانهی آدمی و مقابلهی عشق با هوس هستید، پیشنهاد میکنم داستانهای رنه و آتالا را بخوانید. این کتاب را شاتوبریان نوشته و دو بار به فارسی ترجمه شدهاست. یک بار با ترجمهی میرجلالالدین کزازی و یک بار با ترجمهی عنایتالله شکیباپور.
بنژامن کنستان در آدلف نشان میدهد که چگونه عشق دو نفر را یکی میکند؛ یکیشدنی که در آغاز زیبا و لذتبخش است و در ادامه به هیجانی مقطعی میماند که فروکش کرده و برای حفظ آن باید بیمار بود و تمام فردیت خود را باخت.
آدولف را نشر ثالث با ترجمهی روان مینو مشیری چاپ و منتشر کرده است. کتاب ۱۳۶ صفحه دارد که با کاغذ سبک چاپ شده و از کیفیت بصری خوبی نیز برخوردار است. مینو مشیری مقدمهای بر کتاب نوشته و علاوهبر معرفی مختصر نویسنده، تحلیلی کوتاه از داستان نیز ارائه میکند. بعدتر در دو مقدمه (برای چاپ دوم و سوم) از کنستان، هدف اخلاقی و روانشناسانهی نویسنده و انگیزهی نگارش کتاب را توضیح میدهد. در این مقدمهها کنستان هرگونه تطابق شخصیتها با اطرافیانش را انکار میکند؛ از آنجا که اینگونه تفسیرها برای او مشکلاتی به بار آوردهاند. کتاب با یادداشتهای کوتاهی تحت عنوان «نامه به ناشر» و «پاسخ» به پایان میرسد.
پارههای کتابِ آدلف
- نمیدانست که خشمها، بیعدالتیها، و سرزنشهایش دلایلیاند بر اثبات عشقی غیرقابل انکار. مقاومت النور تمام عواطف و افکارم را شعلهور ساخته بود: از خشمی که او را به وحشت میانداخت به اطاعت محض میرسیدم، به مهر بیپایان و عشقی جنونآمیز که به بتپرستی میمانست. … همواره میترسید اگر عشقم به او به گونهی دیگری باشد تحقیرآمیز گردد. صفحهی ۵۵
- فقط دل انسان است که میتواند وکیل مدافع خود باشد: فقط دل میتواند در ژرفای زخم خود نفوذ کند؛ ورنه هر واسطهای داور میگردد؛ تجزیه و تحلیل میکند، مصالحه میکند، بیتفاوتی را درک میکند، آن را ممکن میشناسد، آن را گریزناپذیر مینامد، و در نهایت حیرت میبینیم این بیتفاوتی برایش موجه و قابل بخشش میگردد. ملامتهای النور متقاعدم کرده بود که گناهکارم؛ اما زنی که تصور میکرد از او دفاع میکند توانست مرا قانع کند که گناهکار نیستم، فقط سیهروزم. صفحهی ۱۰۴
- اما انسان هرگاه رازی در قلب نهفته داشته باشد که مجبور به کتمان دائم آن است، به فساد کشانده میشود. صفحهی ۱۱۵
- اکنون حقیقتاً آزاد بودم. دیگر کسی مرا دوست نداشت. برای همه بیگانهای بیش نبودم. صفحهی ۱۲۹
- او بیشتر به خاطر صفات خوب تنبیه میشود تا صفات بدش، زیرا صفات خوبش چشمه در احساساتش داشتند و نه در اخلاقیات. او به نوبت ایثارگر و خشن میشد، اما از آنجا که همواره با خشونت به اعمالش پایان میداد و با ایثار آنها را شروع میکرد، از خود فقط نشانههایی از تقصیراتش باقی گذاشته است.» صفحهی ۱۳۴