ادبیات مهاجران پوپه میثاقی رمان تجربی معین فرخی
۱۳۹۹/۰۳/۲۶
مروری بر کتاب trans(re)lating house one، نوشتهی پوپه میثاقی
معرفی و نقد کتاب تهران| جسدها بر جسدها کپه میشوند، روایتِ ناتمام یکیشان بر روایتِ ناتمام یکی دیگر، سرنوشتهای مبهم بر سرنوشتهای مبهم، سؤالها بر سؤالها: جوابی به گوش ما نمیرسد. آنچه به گوش ما میرسد روایتهایی است مهیب که سررشتهشان در دستِ ما نیست، پروندههایی است که سروصدا میکنند اما بیصدا و بلاتکلیف رها میشوند. ما هیچوقت به اصلِ ماجرا پی نمیبریم. اصل ماجرا را شاید آنها که خاموش شدهاند بدانند اما ما که هنوز صدایمان خفه نشده سردرگم و خیره ماندهایم. روایت مُردگان را نمیشنویم، روایتِ عاملانِ مرگ را هم صادقانه نمیشنویم. فقط تکههای پراکندهی پازلهایی را میبینیم که هیچگاه تکمیل نمیشوند، بیشتر از آنکه بدانیم چه شده، خلأهایی را میبینیم که پر نشدهاند: بدونِ روایتِ کاملْ زخم هیچگاه دلمه نمیبندد.
trans(re)lating house one، اولین رمان پوپه میثاقی به انگلیسی، تلاشی است برای گردآوریِ یکی از همین پازلها. روایت آنچه پس از انتخابات ۸۸ اتفاق افتاد. نویسندهی ایرانیِ مهاجر به دنبال راهی است برای زندهکردنِ تجربهی جمعی سالهای ۸۸ و ۸۹. نویسنده، همزمان که میگردد دنبال سرنوشتِ کشتهشدههای حوادث ۸۸، شخصیت زنی را خلق میکند که میگردد دنبال سرنوشت مجسمههای گمشدهی سال ۸۹. هر چه روایتِ قدرتمندان از ماجرا تکلیفمعلوم و صلب است، روایتِ کتاب (و ما هاجوواجها) منقطع و پخشوپلا است. همین است که با کتابِ یکپارچهای روبهرو نیستیم. خودِ نویسنده اعتراف میکند که از هیچ منبعِ سرّیای استفاده نکرده و هر چه از کشتهشدهها میگوید در دسترس همگان بوده است. نویسنده کارش به جوریدنِ اسناد و جمعکردن روایتها میکشد، به مخمصهی چگونگی و کیفیت روایتِ صادق و جامع میافتد، به فلسفه نقب میزند. شعرها و متنهای مختلفی را به فراخور واردِ ماجرا میکند، که شاید سرنخی شوند برای فهم ماجرا. مفهوم و چرایی روایت را به پرسش میکشد، مدام میپرسد چگونه میتوان با کلمات زنده به آدمهای مُرده جان بخشید، اصلاً روایتکردن مردگان جاندادن به آن آدمهاست یا به نویسنده یا به خواننده، به چگونگیِ «ترجمه»ی اسناد و روایتهای فارسی برای مخاطب انگلیسیزبان فکر میکند، به چگونگی ترجمهی «خانهی اول»اش برای همخانههای فعلیاش، و جایگاه خودش بهعنوان ناظر/راوی را زیر سؤال میبرد. چون واقعاً هم نمیتواند راوی و حتی ناظرِ کامل چنین روایت ناکامل و گسیختهای باشد. هیچکدامِ ما، ما مردم عادی که حتی اولیهترین اطلاعات هم ازمان دریغ شده، نمیتوانیم چنین جایگاهِ خداگونهای برای روایت به خودمان بدهیم. ما هم، مثل نویسنده، اگر راوی صادقی باشیم، فقط میتوانیم جستهوگریخته دادهها و خواندهها و دیدهها و شنیدههایمان را کنار هم بگذاریم. به سر نخهایی برسیم. نتیجه شاید روایتی منسجم نباشد، ولی تلاشی است برای ساخت روایتی جمعی در ذهن تکتک ما. برای تکمیل پازل. برای یافتن مرهمی بر زخمی سر باز.
لابهلای این سر نخها و زخمها (اسناد، تأملات راوی، نوشتههای دیگران)، زنِ مخلوق نویسنده در جستوجوی مجسمهها به شهر میزند، کارش به مهمانیها و گالریها و هنرمندان میرسد؛ انگار که بین خواب و بیداری پرسه میزند ــ بینقشه ــ و نویسنده میخواهد او نقشهای خلق کند «نقشهای سرّی، نقشهای شخصی، نقشهای درونی، نقشهای با کلمات، نقشهای با زبانها.»(۱) زن در میان نشانیها و مهمانیها و آدمهای مجسمهوار گم میشود ــ مجسمههای گمشده شمرده میشوند. راوی در میان سؤالاتش دستوپا میزند: «معانی سیاسیِ اثری بعد از تغییر زمینههای زبانی، فرهنگی و سیاسیاش چگونه تغییر میکنند؟ . . . آیا روایت سیاسی میتواند یک اقلیم سیاسی را عوض کند؟ اصلاً «سیاسی» یعنی چه؟ چه چیزی سیاسی است؟ آیا چیزی هست که واقعاً غیرسیاسی باشد؟»(۲) ـــ جسدها شمرده میشوند. تلفیقی از روایتهای رسمی و غیررسمی. هیچ چیز متعین نیست.
سؤال سؤال میسازد. کنجکاوی، کنجکاوی. در واقعیت اما جوابی نیست. هر چه هست «فقدان» است: فقدانِ داستان مردگان، فقدانِ پاسخ، فقدانِ مجسمهها، جانها، تنها. و از همه مهمتر، فقدان زبان: زبانی بین مردگان و زندگان، بین آنها که مرگ را تجربه کردهاند و زندگانی که آنها را روایت میکنند، بین آنچه در خیابانها گذشته و راوی/ناظری که حالا سالها بعد از سر گذراندن آن روزها در اسناد و فیلمها وقایع آنها را میکاود، بین مهاجر و کسانی که برایشان داستانِ کشورش را تعریف میکند. فقدان زبان به عنوان نقشهای درونی برای کنار آمدن با آنچه گذشته. همیشه چیزی هست که نیست و جستوجو برای آن هم شاید افاقه نکند: «شاید سرنوشت آنها که جستوجو میکنند فرق چندانی با سرنوشت آنها که در جستوجویشان هستند نداشته باشد.»(۳)
و اگر اسناد ناقصاند، اگر روایتِ واقعی به یغما رفته، اگر بدن زندهی آنها که تجربه کردهاند زیر خاک رفته، اگر زبان اولی که روایت را شکل داده بُریده میشود و مجبور میشوی تجربهات را به زبان دیگری «ترجمه» کنی، آنقدر مجبور میشوی که بخواهی برای کسان دیگری تعریف کنی که اصلاً درکی از تجربهی تو ندارند، چون همه چیز «از آنچه قبل از خوابها اتفاق افتاده است»(۴) شروع شده و دست از سرت برنمیدارد، خب آن وقت، خود خوابهایی که از پی میآیند چه؟
مجسمهها گم میشوند. توی اینترنت دربارهشان میخوانم. به نظر سوررئال میآید. انگار ناداستانی باشد که پیشاپیش داستان شده.(۵)
جستوجوی نویسنده/زن برای جسدها/مجسمهها، از خلال زبانها و متنهای گوناگون، برای عینیت بخشیدن به واقعیتِ سورئال، انگار در حفرهای دیگر میافتد: حفرهای بسیار عمیقتر و دور از دسترستر از واقعیتِ از-پیش-سورئال: خوابها. «خوابها به تاریکی/سیاهی مرگاند»(۶):
«آن گفتوگوی درونی که تحت عنوان خوابدیدن میشناسیم همانقدر محدود به ساعتهای خواب است که ستارهها محدود به ساعتهای تاریکی. ستارهها شبها مرئی میشوند، زمانی که تلألؤشان دیگر با درخشش خورشید پنهان نشده است. به همین ترتیب، گفتوگویی که زمانِ خوابدیدن با خود تجربه میکنیم بیوقفه و به همان غلظت در زندگیِ بیدارمان هم ادامه مییابد.» (۷)
پس بالأخره جایی هست که گفتوگویی شکل میگیرد. حفرهها پر میشوند؛ منتها آن خوابها دیگر در دسترس نویسنده نیست. انگار همهی این جستوجوهای بیسرانجام نه قبل از خواب که بعد از خواب آغاز شده: وقتی در تاریکی در کشوری دیگر از خواب پریدهای و طعمِ خواب در دهانت مانده و میدانی که چیز مهیبی از سر گذراندهای ولی نمیتوانی به زبانش بیاوری و حالا که دیگر آن «تاریکی مرگ/خواب» را دیدهای نمیتوانی نادیدهاش بگیری و شروع میکنی به تعریفکردن، با لکنت، به زبانی بیگانه، از دور، گیج و سردرگم، انگار که بخواهی خوابی را برای بیداران ترجمه کنی، منطق عجیبش را با منطق دیگری بازسازی کنی، شبیه کابوسهایی که در میانسالی از خانهی کودکیهایت میبینی، منتها در خواب تو دیگر هیچ چیز شبیه آن خانهی امن نیست ــ خون میپاشد و جسد روی جسد تلنبار میشود و تو گیج میچرخی و نمیفهمی چه اتفاقی افتاده و مدام میپرسی و کسی جوابت را نمیدهد، «به نظر سورئال میآید»، ولی در خواب همه چیز واقعیتر از آن بوده که باورش نکنی: مگر وقتی بیدار میشوی و میخواهی تعریفش کنی و میبینی آنچه دیدهای تُکِ زبانت است اما به بیان نمیآید و حالا تویی که باید تکهتکههای کابوس را کنار هم بگذاری و گفتوگوی حالا-آشکار را ادامه بدهی، درون خودت. و اگر این کابوس نه برای شخص تو، که کابوسی همگانی بوده باشد، آن وقت چه؟
اگر زن خوانندهی این صفحاتی شود که خودش از اول جزئی از آنها بوده چه اتفاقی خواهد افتاد؟آیا من میتوانم، کسی میتواند، از او محافظت کند؟ . . .چه بر سرِ او خواهد آمد، بر سرِ من، بر سرِ ما، بر سر شما؟(۸)
سؤالها، مثل اجساد، پایانی ندارند. هر سؤالی جسدی است و هر جسدی سؤالی و البته، هر سؤال-جسدی روایتی. رمان اینجاست که آغاز میشود، حتی اگر پایانی جز همین آغاز برای آن متصور نباشد.
برای دیدن و خواندن اطلاعات بیشتر درباره کتاب پوپه میثاقی را میتوانید اینجا و اینجا را ببنید.
* نقلقولهای آمده همه از خود کتاب و به ترجمهی نویسندهی این یادداشت هستند.
۱.Poupeh Missaghi, trans(re)lating house one, Coffee House Press (2020), page 5۲.Ibid, pages 52,53۳.Ibid, page 200۴. Ibid, page 3۵.Ibid, page 7۶. Adorno, Theodor W. Epigraph to Dream Notes. Edited by Christoph Gödde and Henri Lonitz. Translated by Rodney Livingstone. Malden, MA: Polity Press, 2007. Quoted in Poupeh Missaghi, trans(re)lating house one, Coffee House Press (2020), page 184۷.Ogden, Thomas H. Conversations at the Frontier of Dreaming. Lanham, MD: Jason Aronson, 2001. Quoted in Poupeh Missaghi, trans(re)lating house one, Coffee House Press (2020), page 208۸.Poupeh Missaghi (2020), page 272
یادداشت ششم پروندهی «امر جنسی و سانسور در ترجمه» معرفی…
پوپه میثاقی یادداشت سوم پروندهی «امر جنسی و سانسور در…
سکوت؛ میراث ترومای کودکینوشتهی جونو دیاز/ ترجمهی معین فرخی معرفی…
معرفی و نقد کتاب تهران| زندان و اسارت، مانند بسیاری…
معرفی و نقد کتاب تهران| «دست و پایم را ببند»،…
معرفی کتاب «این هم مثالی دیگر»، نوشتهٔ دیوید فاستر والاس،…
Your email address will not be published.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.