معرفی و نقد کتاب تهران| ماه گذشته در حسابهای شبکه اجتماعی «معرفی و نقد کتاب تهران» از دنبالکنندگان خواستیم تا محبوبترین شخصیتشان در میان شخصیتهای داستایفسکی را برایمان نام ببرند. در ادامه از آنها خواستیم تا دلایل این انتخاب را هم بازگو کنند. چند نفر از میان تعداد زیادی از آدمهایی که به سوال ما پاسخ داده بودند برایمان دربارهی شخصیت محبوبشان نوشتند. در میان پاسخهای فراوانی که به دست ما رسیده بود پرنس میشکین از رمان «ابله» و استاوروگین از «شیاطین» یا «جنزدگان» به نظر محبوبتر بودند و تعداد زیادی از پاسخها به آنها اختصاص داشت. با این حال هیچکدام از طرفداران این دو شخصیت محبوب داستانهای داستایفسکی دربارهاش برایمان ننوشتند. شاید بهترهم شد چون در اینجا چند یادداشت و نظر کوتاه دربارهی شخصیتهای کمتر دیده شدهی داستانهای داستایفسکی را گرد آوردهایم.
یادداشتهای پراکندهی این دنبالکنندگان که برخی به نام رسمیشان و برخی به اسامی مستعار شبکههای اجتماعی است را در ادامه میتوانید بخوانید:
«گلیادکین» از «همزاد»
چنور صمدی: معمولا داستانهای داستایفسکی را به دو دورهی پیش از سیبری و اردوگاه کار اجباری و پس از آن تقسیم میکنند و داستانهای پساسیبری را جدیتر و پختهتر میدانند. از بسیاری جهات این نظریه درست است اما پیش از رفتن به سیبری، داستایوفسکی داستان دومش را نوشت که به نظر من یکی از مهمترین کاراکترهای کتابهای او پس از این داستان شکل گرفت.
گلیادکین قهرمان داستان همزاد را میتوان عصارهی تناقضات انسان مدرن دانست. داستایوفسکی در سالهای بعد از آن شخصیتهای بسیار پیچیدهتری خلق کرد اما تضاد و تناقض درونی این شخصیت را میتوان شالودهی خلق بسیاری از مهمترین کاراکترهای او دانست.
گلیادکین، کارمند دونپایه و بیچیز، آنقدر در منجلاب زندگی فرومایهی خود فرورفته که انگار به ناچار همزادی باید خلق کند تا خلأها و حفرهها و گرههای درونیاش را بتواند تحمل کند. همزاد او خودِ اوست با تمام مشخصات ظاهریاش؛ انگار دو قلویی همسان باشد که به یکباره پیدایش شده. اما هرآنچه گلیادکین ندارد او در نهایت کمال داراست. سرزنده و موفق و رند و خبیث است و به دیدهی تحقیر به کسی چون او مینگرد.
آنچه این شخصیت را برای من حائز اهمیت میکند، دوگانگی شخصیت و پروجکت کردن امیال و آرزوهای آدمی بر شخصی دیگر است که همهی انسان.ها در جایی از زندگی خود احتمالاً به درجاتی متفاوت این کار را انجام میدهند.
«ناستازیا فیلیپوونا» از «ابله»
رئوفه رستمی: در میان شخصیتهای داستایفسکی «ناستازیا فیلیپوونا» به دلیل پایانبندی دراماتیک داستان ابله در ذهنم ماندگار شده. همان شب طولانی که بدن زیبای زنْ پشت پردهای از حریر و در قتلگاهش سرد میشود و دو معشوق همجوار با مرده نشستهاند و مینوشند و در نهایت به خواب میروند. این عاقبت ناستازیا، زنی است که از همان صفحههای اول داستان ابله به بدکارهای توصیف میشود که به پول میرود و به محبت نمیآید. این صحنه و نقش عجیب ناستازیا به عنوان مردهای که هنوز سایهاش بر شب داستان سنگینی میکند یادآور زن دیوانهایست که در داستان جینایر توی اتاقک زیرشیروانی پنهانش کرده بودند و با اینکه نعرههایش هرشب در عمارت بزرگ شوهرش میپیچید، به شایعهای میمانست که کسی چندان باورش نمیکرد. ناستازیا فیلیپوونا هم کمابیش چنین حضوری در داستان داستایفسکی دارد، چون جرقهای صحنهای را روشن میکند و تا خواننده چشم بچرخاند محو میشود. زنی است که تا میخواهیم باورش کنیم فرار میکند و به چنگ نمیآید و همین او را از دیگر شخصیتها، به خصوص آگلایا، زن دیگر داستان متمایز میکند. به گمانم این زن یکی از واقعیترین و در عینحال استعاریترین شخصیتهای ابله است. همانقدر که میشکین را مسیح خطاب کردهاند، ناستازیا به مریم مجدلیه میماند. او زنی است که به سبب دیده شدن معصومیتش از سوی میشکین به او وفادار میشود و در نهایت او را نجات میدهد، میشکین را از دست جنون و بیپروایی روان آشفتهی خودش نجات میدهد. همین بیقراری و خشم و عصبانیت در عین معصومیتی که در شخصیت ناستازیا وجود دارد او را از کلیشهی تخت بدکارهای که آمده شهری را به آتش بکشد و انتقام حقارتهای رفته را باز ستاند سوا میکند.ناستازیا به دلیل همین معصومیت به تنها قربانی داستان تبدیل میشود.
«روگوژین» از «ابله»
ساناز اسدی: کمتر شخصیت داستانیای را دیدهام که به اندازهی پرنس میشکین رمان ابله، به خواننده تلقین کند که تو هم مثل منی! ببین که چه قدر در رنج، تنهایی، بی عملی و طرد شدن شبیهیم. پرنس میشکین تمام آن چیزیست که فکر میکنیم هستیم و در مقابلش روگوژین، تمام آن چیزیست که میخواهیم باشیم. همانقدر جسور، همانقدر بیرحم و همانقدر عاشق. هیچ نیمهی تکمیل کنندهای بهتر از روگوژین سراغ ندارم که در کنار و در مقابل شخصیت اصلی داستان تا این حد جفتوجور، نزدیک، دور و مدام روی لبهی باریک عشق و نفرت باشد. نه سانچوپانزای دنکیشوت، نه واتسنِ شرلوک هلمز و نه هوراشیوی هملت. روگوژین با ترتیب دادن همان صحنهی دیوانهوار صفحههای آخر داستان، با همان جنون بیحدومرز که خودش و نیمهی دیگر وجودش را دو طرف جنازهی عشقشان میخواباند، برای من محبوبترین شخصیت رمانهای داستایفسکی است.
«شاتوف» از «شیاطین»
زهرا معصومی: به زعم من رمان شیاطین، میتواند جزو جامعترین و دربرگیرندهترین آثار داستایوفسکی باشد. از حیث اینکه وجه سیاسی و دینی و هرچه که فرد را به جامعه متصل میکند را در خود دارد. خلاصهی کلام، رمان شیاطین ترسیمکننده برداشتهای داستایوفسکی از عقاید سیاسی و مذهبی و اخلاقی در روسیهی قرن ۱۹ است و رابطهای ناگسستنی با جامعه دارد و تصاویر ارائه شده چنان کلی و به اصطلاح جهانشمول است که نه تنها میتواند صورت روسیه قرن ۱۹ بلکه هرجامعه و ملتی را در هرزمانی، ترسیم کند. اما دلیل اینکه شاتوف را دوستدارم بیشتر مربوط به چیرهدستی داستایوفسکی در شخصیتپردازی ملیگرایی دلزده و از جمع گریزان و مرموز است چه بسا تمام شخصیتهای این رمان قابلستایش و تامل باشند.
«ایوان کارامازوف» از «برادران کارامازوف»
آزاد کبیری: از میان سه برادر کارامازوف، ایوان برای من وجههی جالبتری داشت با آنکه نسبت به دو برادر دیگر حجم کمتری از رمان به او میپرداخت. ولی میدانیم که قسمت مهمی از «گناه» قتل پدر به گردن اوست. این شخصیت نماینده «روشنفکران» است در رمان، او متفکر است و خداناباور. و با یک گزاره که بدون خدا انجام هر چیزی مجاز است، سرنوشت برادر بزرگ را تعیین میکند (و البته بنیاد فکری استرمادیاکوف را). آن قسمتی که ایوان با شیطان درونی خود حرف میزند، چنان برای من جذاب بود و هست، که دوست دارم بارها بخوانمش. در کل نمیتوان یکی از این سه برادر را برتر دانست، آخر هر سه از یک نطفهاند.
چند کامنت کوتاه دربارهی شخصیتهای داستایفسکی
تینا آقازاده: در کتاب برادران کارامازوف به نظرم آلیوشا نسبت به خانوادهاش شخصیت آرامتر و بهتری داشت. در خانوادهای که همه دین و مسیحیت را رد میکردند آلیوشا پای عقایدش ماند. همین که به افکار خودش معتقد بود و معتقد باقی ماند برایم مهم و جذاب بود.
حسین سبزهپور: کاراکتر آلکسی ایوانویچ بهخاطر زندگی در لحظه، صداقت و خویشتنداری در ارتباط با اطرافیانش برایم جالب بود.
اگر به ادبیات روسیه علاقهمند هستید میتوانید معرفی کتابهای «رودین» و «پدران و پسران» هر دو نوشتهی نوشتهی «ایوان تورگنیف» را در وبسایت ما بخوانید.