داستان کوتاه فرشته مولوی مهران موسوی
۱۳۹۹/۰۲/۰۸
معرفی و نقد کتاب تهران| مهران موسوی در کانال تلگرام شخصیاش (خللفرج) یادداشتی نوشته دربارهی فرشته مولوی و کتاب سالها نایابماندهاش به نام «کتابشناسی داستان کوتاه (ایران و جهان)». بهانهی این یادداشت پیام خانم مولوی در توییتر بود که اطلاع میداد کتاب را برای انتشار به صورت مجازی در اختیار باشگاه ادبیات قرار داده است تا «حداقل» در دسترس باشد. با اجازهی از مهران موسوی این یادداشت را در معرفی و نقد کتاب تهران بازنشر کردیم.
راستش خانم فرشته مولوی ــ آنطور که نامش بر جلد کتابِ «کتابشناسی داستان کوتاه» آمده ــ فیگور موردعلاقهی من است، فارغ از آنکه نتیجهی کارش چه بوده باشد. در این کتابِ قدرندیدهاش، آن دو چیزی که من و او همیشه دوست میداشتهایم به هم میآمیزند: کار دقیق مرجعنگاری و داستان کوتاه. این کتابش هم بابِ دندان آن اطوکشیدههایی است که در دانشگاه خاک تخته میخورند هم خیال آدمهای رؤیابافی را تحریک میکند که در هرچیزی هالهای داستانی مییابند. این کتاب ــ که بهگفتهی مولوی ناشرش نسخههای باقیمانده از آن در انبارش را «معدوم» کرده تا از رنج انبارداری این اثر کمفروش خلاص بشود ــ کتابشناسی حدود هفتهزار داستان کوتاهی است که بهفارسی ــ ترجمه یا تألیف ــ در ایران منتشر شدهاند، از ابتدا تا اواسط دههی شصت، با فهرستهای مکمل و ضمائم لازم.
اما من نمیدانم این میل به سیاههبرداری در من از کجا میآید. من دوست ندارم کلکسیون پروانه، تمبر، عطر یا کتاب داشته باشم؛ دوست دارم سیاههی پروانهها، تمبرها، عطرها یا کتابها را داشته باشم، یعنی کلکسیون نامها را.
از طایفهی مرجعنگارها، دو نفر هستند که من همیشه حسرت خوردهام چرا بهجایشان نیستم: یکی دایرهالمعارفنویس، یکی سیاههبردار. این کتاب را که تورق بکنیم، شمایلِ سیاههنویسِ دقیق و لجوجی پیش چشممان میآید که نمیخواهد یک ویرگول در کتابش جابهجا درج بشود. انگار همهچیز میلیمتر به میلیتر اندازه گرفته شده. اما من نمیدانم این میل به سیاههبرداری در من از کجا میآید. من دوست ندارم کلکسیون پروانه، تمبر، عطر یا کتاب داشته باشم؛ دوست دارم سیاههی پروانهها، تمبرها، عطرها یا کتابها را داشته باشم، یعنی کلکسیون نامها را. وقتی میبینم در دفتر انتشارات دارند صورت کتابهایی را برمیدارند که باید تا نمایشگاه کول کنند و ببرند و بفروشند حظ میکنم. سراپا گوش میشوم وقتی شاگرد بقالی دارد صورت اجناس ناقص یخچال را با صدای بلند به بقال اعلام میکند ــ «کره دیگر نداریم، رطب مضافتی تمام، پنیر لیقوان فقط یک حلب.» طنین این تکه از «مسافران» بیضایی، تکهای که در مغازهی اجناس کرایه میگذرد، در گوش من همیشه هست: «بلورجات بهتعداد مذکور…/ چهار دست بلور/ تنگ لبطلا و لیوانهای مربوطه شش دست/ فهرست!…» آه بله، فهرست! فهرست! این سیاههها، این اعلام و نمایهها، این فیگور سیاههبردار، باید در موردشان داستان نوشت.
این کتابِ معدوم هم مثل کتابهای دیگر سیاههها که دارم، مثل «فرهنگ فیلمهای سینمای ایران»، خیلی برایم ارزشمند و جذاب است، و ارزش آن دوبل است، چون دربارهی داستان کوتاه است. هفتهزار داستان کوتاه! تازه سیوچند سال است این کتابْ معدوم شده و دیگر بهروز نمیشود، چون خواهان ندارد. آدم بردارد روزی یک داستان کوتاه بخواند، بشود هفتهزار روز، چیزی حدود بیست سال. بیست سال داستانِ کوتاه. آدم خیال میکند یکی از این هفتهزار تا هم بهقلم خودش است و روزی ممکن است کسی بخواندش. و نامش را در فهرست بگنجاند.
مولوی، که از قضا خودش داستاننویس است، در جایی ماجرای این «داستانجمعکنی» تکنفرهی خودش را مختصراً شرح میدهد، و از جمله میگوید به براهنی و گلشیری مراجعه کرده بوده که کمکش کنند و ناشر چه برخوردی با او داشته و… من این مطلب را در نسخهی پیدیاف کتاب دیدم و نمیدانم در باقی نسخهها هم هست یا نه.ــ
مهران موسوی
Your email address will not be published.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.