ادبیات چک ایوان کلیما سانسور میلان کوندرا
۱۳۹۸/۱۰/۰۱
معرفی و نقد کتاب تهران| ایوان کلیما در روح پراگ از تولد «سامیزدات» چک میگوید. شکلگیری سامیزدات چک و تأثیرات اجتماعی عمیقی که در پی داشت، داستان غریبی دارد. برای روایت ماجرای همبستگی لرزیدگانی که در عصر تاریک سانسور صدای امید و مقاومت بودند، باید کمی به عقب برگردیم.
تاریخ سانسور در بوهمیا مانند باقی سرگذشتش شگفتانگیز و غریب است. چکها از قرن پانزدهم میلادی سانسور سیستماتیک را تجربه کردند و هیچوقت در برابرش تسلیم نشدند.
سرزمین بوهمیا که روزگاری چکواسلواکی نامیده شد و امروز با نام جمهوری چک شناخته میشود، روزگاری پر فراز و فرود را از سر گذرانده و تاریخی پر از اشغال، جنگ، سرکوب، مقاومت ، قیام، آزادی و سانسور را همچون کولهباری به دوش میکشد. بوهمیا بارها محاصره و اشغال و غارت شده و کمتر نبردی در اروپا درگرفته که چک از آسیب آن در امان مانده باشد. بوهمیا قرنها در اشغال بوده؛ اتریشیها، آلمانیها، روسها و سوئدیها سالهای طولانی بر این سرزمین مسلط شدند و حکم راندند و گنجینههایش را به یغما بردند.
به جز اینها، بوهمیا از دیرباز زادگاه نویسندگان، شاعران و متفکران نامآوری بوده که سنت ادبی و فرهنگی غنی چک را بنیان گذاشتند. ادبیات و فرهنگ چک قرنها تیغ تیز سانسور حاکمان اشغالگر و بومی را بر گلویش احساس کرده. این تیغ به دست هرکس که افتاده از خونریزی و زخم زدن بر این تن رنجدیده دریغ نکرده است؛ اما با وجود دوران طولانی و هولناک سانسور در بوهمیا، مقاومتها و مبارزههای چکیها هم درخشان و دلگرمکننده بود.
تاریخ سانسور در بوهمیا مانند باقی سرگذشتش شگفتانگیز و غریب است. چکها از قرن پانزدهم میلادی سانسور سیستماتیک را تجربه کردند و هیچوقت در برابرش تسلیم نشدند. داستان ما به سالهای بعد از جنگ جهانی دوم مربوط میشود، زمانیکه پس از به سر رسیدن دورهی کوتاه آزادی و نبود سانسور، کمونیستها در سال ۱۹۴۸ قدرت را به دست گرفتند. حاکم جدید قوانین جدید و مدونی برای سانسور تنظیم کرد و نهادهایی را تأسیس کرد که اجرای دقیق این قوانین را به عهده داشتند. در واقع در دورهی حاکمیت کمونیستهای نئواستالینیست بر بوهمیا سانسور نظاممندتر از دورههای قبل اجرا شد. ایده این بود که سانسور به عنوان نهادی برنامهریز و نظمدهنده، چشمانداز و ارزشهایی را تعریف کند که تولید ادبی تحت این چشمانداز و ارزشهای مشترک، یکدست و هماهنگ انجام شود.
پس از فوریه ۱۹۴۸، حزب کمونیست سیاستهای فرهنگی تازهاش را اعلام کرد. کمیتهها عامل اجرای این سیاستها بودند که نخستین کارشان تهیهی سیاههی کتابهای ممنوعه و ابلاغ آن به کتابخانههای عمومی بود. در همین سالها شمار قابل توجهی از ناشران حذف یا کنار گذاشته شدند و بیش چهل ناشر دولتی جای آنها را گرفتند و در مدت کوتاهی تمام حوزههای تولید ادبی مانند ادبیات کودک، ادبیات ترجمه، ادبیات غیرداستانی و الخ را در اختیار گرفتند. تخمین زده میشود بیش از ۲۷ میلیون نسخه کتاب در دورهی حاکمیت کمونیسم در چکواسلواکی نابود شد.
کوندرا بهار پراگ را لحظهای مینامد که «تمام سازمانهای اجتماعی که وظیفهشان در اصل انتقال منویات حزب به مردم بود» به «ابزارغیرمنتظرهی یک دمکراسی پیشبینی نشده» تبدیل شدند.
از اوایل دههی شصت میلادی دوره استالینزدایی در چک آغاز و کمکم از شور و اشتیاق ایدئولوژیک حاکمان کمونیست و سرسپردگیشان به اتحاد جماهیر شوروی کاسته شد. پایههای توتالیتاریسم پر حرارت به سبکوسیاق اتحاد جماهیر شوروی در جدال با سنت دموکراتیک قدرتمند، عقل سلیم و عملگرایی چکها به لرزه درآمد. روزنامهنگاران و فعالان فرهنگی از نهادمند بودن نظام سانسور و خودسرانه بودنش، مانند نقطه ضعف، بهره گرفتند تا به آن حمله کنند.
وضعیت سانسور تا آوریل ١٩۶٨ کجدارومریز، ادامه داشت، اما نقش آن با پیشرفت اصلاحات در جریان بهار پراگ تا حد زیادی کمرنگ شد. در ژوئن ١٩۶٧با تشکیل کنگرهی نویسندگان در پراگ، تب روشنفکرانهای که جزماندیشیها و قطعیتها را به چالش میکشید، میرفت طرحی نو دراندازد. اولین سخنران جلسه نویسندهای جوان و ناشناخته در خارج از سرزمین بوهمیا بود. این سخنرانی جهتگیری کلی کنگره را مشخص کرد. خواست نویسندگان و روشنفکران بوهمیایی محترم شمرده شدن اصل بنیادی آزادی بیان بود و بر علیه هر شکل از سانسور موضعگیری کردند. حاضران این بیانیه را به شدت تشویق کردند و سخنرانهای بعدی هم در همین زمینه سخن گفتند. این جلسه را میتوان به نوعی آغاز دورهای کوتاه در حیات فرهنگی و سیاسی بوهمیا دانست که با نام «بهار پراگ» مشهور است.
قدرت حاکم در برابر روشنفکران موضع سختی گرفت، اما موج اعتراضهایی که روشنفکران آغازگرش بودند رفتهرفته به تمام حوزههای مدنی کشیده شد. در ژانویه ١٩۶٨، الکساندر دوبچک جانشین آنتوان نووتنی-رهبر حزب کمونیست و رئیس دولت وقت- شد و این شروع جنبش بزرگ اصلاحات در نظام سیاسی چک بود.
نویسندهای که کنگرهی نویسندگان با سخنان او آغاز شد، کسی که شخص نووتنی-رهبر حزب کمونیست حاکم- او را عامل و بانی اصلی اغتشاشها معرفی کرد، میلان کوندرا نام داشت. کوندرا بهار پراگ را لحظهای مینامد که «تمام سازمانهای اجتماعی که وظیفهشان در اصل انتقال منویات حزب به مردم بود» به «ابزارغیرمنتظرهی یک دمکراسی پیشبینی نشده» تبدیل شدند. در آن دوره چک دورهای از همزیستی سوسیالیستی-اقتصاد جمعی را تجربه میکرد، کشاورزی در دست تعاونیها بود؛ ثروت نسبتاً عادلانه تقسیم میشد، خدمات بهداشت و آموزش رایگان بود؛ با لغو قدرت پلیس مخفی سرکوب سیاسی به پایان رسیده بود و آزادی نوشتن بدون سانسور باعث شکوفایی ادبیات و هنر شده بود. کوندرا مینویسد این دوره دیری نپایید و نمیتوانست ادامه پیدا کند اما لحظاتی بینظیر بود.
رژیم نئواستالینیستی که پس از بهار ناکام پراگ بر بوهمیا حاکم شد کوشید جامعه را منزوی کرده و اندیشهها و صداهای مستقل را خاموش کند. اگر در دورههای پیشین متنها جرح و تعدیل و کتابها سوزانده و نابوده میشدند، در این دوره اندیشه و صاحبان اندیشه هدف قرار گرفتند.
در ماه ژوئن ١٩۶٨ دولت تازه سر کار آمده، ادارهی مرکزی نشر- همان ادارهی کذایی سانسور- را برچید. سانسورچیهای اخراج شده حتی فرصت نکردند میز کارشان را مرتب کنند و مجبور شدند بلافاصله محل را ترک کنند. در همین زمان، قانون لغو سانسور تصویب شد. براساس مادهی هفدهم این قانون : «سانسور غیر مجاز است و اقدامی است علیه آزادی بیان از سوی حاکم».
عمر بهار پراگ کوتاه بود و با حملهی نیروهای پیمان ورشو به پراگ در ماه اوت ١٩۶٨ روزهای خوش آزادی به پایان رسید. با استقرار دولت تازه، همانطور که دور از انتظار نبود، سانسور دوباره و این بار با شدت و خشونت بیشتر برقرار شد. مجلس ملی چکواسلواکی مادهی هفده قانونی که سانسور را غیرمجاز اعلام کرده بود را لغو کرد و نهادهای دستاندرکار سانسور دوباره برپا شدند.
در پاییز ١٩۶٨، چند هفته پس از مداخلهی نظامی اتحاد شوروی و بازداشت دوبچک که پایان غمانگیز جنبش آزادیخواهی را رقم زد، نخستین رمان کوندرا به نام شوخی در فرانسه منتشر شد. مقدمهی این کتاب را لویی آراگون-نویسندهی سورئالیست فرانسوی- نوشت و درآن از چندین دهه اطاعت داوطلبانه اعلام انزجار و از بندگی و وابستگی چکواسلواکی سخت انتقاد کرد. آراگون به روند «نرمالسازی» که در جریان بود، تاخت و آن را فاجعه و «بیافرای روح» نامید.
شواهدی زیادی نظر آراگون را تأیید میکنند، بیشتر از صدوپنجاه نویسنده و مترجم در اوایل دههی هفتاد میلادی از اتحادیهی نویسندگان کنار گذاشته شدند، معنای ضمنی این کنار گذاشته شدن از دست دادن مجوز انتشار اثر بود. کتابهای این نویسندگان از کتابفروشیها، کتابخانهها و انتشاراتیها حذف شد. تمام بیست و پنج ژورنال ادبی که مرتب در کشور منتشر میشدند تعطیل شدند و بیش هشتاد درصد از سردبیران و روزنامهنگاران-بیش از و هزار نفر- که در دوازده روزنامه شاغل بودند، شغلشان را از دست دادند و در کنار هزاران استاد دانشگاه و نویسنده یا برای گذران زندگی به کارهای یدی رو آوردند و یا در تبعید جان سپردند. در فاصلهی دو سال از ورود تانکهای شوروی به پراگ و پایان بهار کوتاه پراگ، صدوچهل هزار نفر از چکواسلواکی مهاجرت کردند.
منظور از «نرمالسازی» که آراگون از آن انتقاد کرد، دورهی اواخر جنگ سرد در چکواسلواکی است که دولت کمونیست موفق شد، با کمک تانکهای روسی، دوباره زمام امور را به دست بگیرد و بعد از آن سعی کرد فضای موجود را طوری هدایت کند که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده و بهار پراگ رویایی بیش نبوده. به این ترتیب یکی از محنتبارترین دورانهای حیات فرهنگی و اجتماعی چک آغاز شد که از آن بهعنوان عصر بیزمانی و انجماد فرآیندهای فرهنگی اجتماعی یاد میشود. پاول یانوسک، مورخ ادبی بوهمیایی مینویسد: «بیزمانی را وقتی در آن میزیستیم به شدت احساس میکردیم. از آغازش آگاه بودیم بدون آنکه بتوانیم پایانش را تصور کنیم».
پس از تهاجم شوروی و شروع دورهی تاریک سانسور در چک، خودسانسوری هم بر مجموعه رویههای موجود افزوده شد. به عبارت دیگر، نویسنده در جایگاه سانسورچی آثارش قرار گرفت. به دلیل دگرگونی اساسی که در مفهوم سانسور رخ داد خودسانسوری به نویسندهها، روزنامهنگارها و سردبیرها تحمیل شد. در این دوره دوباره تشکیلاتی برای نظارت بر نشر و گردش اطلاعات ایجاد شد که وظیفهاش تصمیمگیری دربارهی متون خاص بود. علاوهبراین، مسئولیت محتوای تولیدشده به فعالان حوزهی نشر واگذار شد. به این ترتیب، هر روزنامهنگار، نویسنده و ناشر هم، به تنهایی، مسئول مستقیم محتوایی بود که منتشر میکرد.
در سالهای اول دههی هفتاد، کتابهایی با موضوع مارکسیسم-لنینیسم انتقادی، سیاستهای دولت سوسیالیست و احزاب مارکسیست-لنینیست، از تمام کتابخانههای عمومی پاکسازی شدند. آثار دگیری که به مذاق حاکمان خوش نمیآمد و باید تصفیه میشدند کتابهایی بودند که بهزعم حاکمان ادبیات بازنگرانه و یا راستگرای فرصتطلبانه داشتند یا شامل مطالبی در ستایش کاپیتالیسم بودند. تمام آثار نویسندگان چکی در تبعید و نویسندگانی که در جریان بهار پراگ از جناح راست جانبداری کرده بودند هم از پاکسازی بزرگ در امان نماندند. به این ترتیب تمام عنوانهای مسئلهدار ممنوع شدند. کتابخانهها براساس سیاههای که کتابخانهی مرکزی جمهوری چک منتشر کرده بود، بازرسی میشدند.
حوزهی فعالیت پلیس مخفی فقط به به داغ ودرفش نشان دادن به نویسندگان و فعالان حوزهی نشر و تعقیب نویسندگان محدود نمیشد و دامنهاش تا زندگی و مسائل شخصی نویسندگان هم گسترده بود.
سانسور در این دوره بسیار سختگیرانه بود، بهطوریکه بسیاری از آثار دانشگاهی هم توقیف شدند، برای نمونه، جلد چهارم از تاریخ ادبیات چک، ویرایش یان موکاروسکی که نیمهی اول قرن بیستم را پوشش میداد به دلیل این که «به لحاظ ایدئولوژیک سردرگم» تشخیص داده شد، تا حدود دو دهه بعد به محاق رفت. آثار کافکا، سارتر و هایدگر و خیلیهای دیگر به دلیل اینکه حاکمان تشخیص دادند ارتباط محکمی بین این آثار و افکار اصلاحگرایانهای وجود دارد که زمینهساز بهار پراگ شده بود، در سیاههی آثار ممنوع قرار گرفتند. آثار ارنست همینگوی، برتولت برشت و گابریل گارسیا لورکا و بسیاری دیگر تنها به این دلیل که مترجمهایشان عنصرنامطلوب بودند هیچوقت امکان انتشار پیدا نکردند.
رژیم نئواستالینیستی که پس از بهار ناکام پراگ بر بوهمیا حاکم شد کوشید جامعه را منزوی کرده و اندیشهها و صداهای مستقل را خاموش کند. اگر در دورههای پیشین متنها جرح و تعدیل و کتابها سوزانده و نابوده میشدند، در این دوره اندیشه و صاحبان اندیشه هدف قرار گرفتند. در شروع دههی هفتاد، وزارت داخله فعالیت انجمن نویسندگان اصلاحطلب چک را متوقف کرد و آثار نویسندگانی که در جنبش آزادیخواهانهی اواخر دههی شصت فعال بودند، توقیف شد. این نویسندهها و بسیاری دیگر از روشنفکران به دلیل آزار و اذیت و کنترلگری پلیس مخفی منزوی شدند.
حوزهی فعالیت پلیس مخفی فقط به به داغ ودرفش نشان دادن به نویسندگان و فعالان حوزهی نشر و تعقیب نویسندگان محدود نمیشد و دامنهاش تا زندگی و مسائل شخصی نویسندگان هم گسترده بود. میلان کوندرا در سبکی تحملناپذیر هستی، وضعیت را چنین توصیف میکند: «تصورش را بکنید در آینده تاریخنویسان چک از چه امتیاز ویژهای برخوردارند. آنها در پروندههای پلیس و روی نوارهای ضبط شده، شرح زندگی تمام نویسندگان چک را خواهند یافت. میدانید برای یک مورخ ادبیات بیان زندگی جنسی نویسندگانی نظیر ولتر، بالزاک و تولستوی چه زحمتی دارد. ولی دربارهی نویسندگان چک هیچ نکتهای مبهم نیست و همه چیز حتی جزئیترین سروصداها ضبط شده است».
از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲ نویسندگان ِممنوعالقلم کمکم فرهنگ ادبی سامیزدات را شکل دادند. نویسندههایی که یکییکی از ممنوعالقلمشدنشان خبردار شدند تصمیم گرفتند جلسههای خانگی ماهانه برگزار کنند و آثارشان را برای یکدیگر بخوانند. توجه پلیس مخفی خیلی زود به این جلسات جلب و تصویر نویسندهها بهعنوان «عناصر نامطلوب» بر صفحهی تلویزیون ظاهر شد.
پس از این اتفاقها آنها تصمیم گرفتند جلسههایشان را با فعالیتی موثرتر که کمتر در معرض دید باشد، جایگزین کنند. آنها کتابها و نشریات را روی یک ماشین تحریر باز نوشته و بیشترین نسخههای ممکن از آن را تولید میکردند. تخمین زده میشود آثار تایپی جریان اصلی یا همان سامیزداتها که شمارشان گاهی تا هفتاد نسخه میرسید، بین دستکم هزار خواننده دستبهدست میشد. نخستین نسخههای کتابهای سامیزداتی فقط در چند ده نسخه منتشر میشدند اما در دههی هشتاد با کمک شیوههای جدید چاپ و تکثیر، شمار عنوانها به طور تصاعدی بالا رفت و به سیصد عنوان رسید. در همین دهه بیش از صد عنوان مجلهی فرهنگی سامیزداتی هم منتشر میشد.
از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲ نویسندگان ِممنوعالقلم کمکم فرهنگ ادبی سامیزدات را شکل دادند. سامیزدات چک، برخلاف جنبشهای مشابهش فقط شاخهای از رود بزرگ ادبیات ملی نبود بلکه خود آن رود بزرگ بود. این ادبیات تنها صدای اصیل فرهنگ چک بود؛ صدای غرور، مقاومت و امید.
کلیما مینویسد: «توتالیتاریسم بهدرستی متوجه تهدید این مقاومت فرهنگی شده بود، اما ماهیتش اجازهی هیچگونه صلح و سازشی را نمیداد. توتالیتاریسم جنگش را علیه ادبیات ادامه داد. به آپارتمانهای شخصی ریختند و افرادی که گرد آمده بودند تا به سخنرانیها گوش دهند یا نمایشنامهای بخوانند یا چیزی مطلقاً بیضرر چون اشعار عاشقانه را گوش دهند را بازداشت کردند…». کلیما در ادامه مینویسد این بازداشتها و محاکمهها حاصلی متفاوت از آنچه حاکمان انتظار داشتند در پی داشت. حاصل این کارها این بود که نقاب از چهرهی قدرت کنار رفت و مشخص شد چه زور بیحساب و کتاب و خودسرانهای پشت این قدرت پنهان شده است و برافتادن نقاب از چهرهی قدرت مقاومت مردم را سفت و سختتر کرد.
نخستین مجموعه از این آثار به نام «نشر مقفل» مشهور شدند. وجه تسمیه این نام هم این بود که ویراستار مجموعه، پشت جلد چند کتابی که منتشر بودند کارت تبریک کریسمس منقش به قفل گذاشته و برای همه فرستاده بود. هیچیک از نویسندگان حتی در خیال هم تصور نمیکردند تا ۱۹۸۹ پانصد عنوان از این کتابها منتشر شود. کتابهای این مجموعه به دست نیروهای داوطلب تهیه و حتی جلد میشد. ایوان کلیما مینویسد: «سامیزدات چک، برخلاف جنبشهای مشابهش فقط شاخهای از رود بزرگ ادبیات ملی نبود بلکه خود آن رود بزرگ بود. برای گروهی که پس از تهاجم ١٩۶٨ سر کار آمد، هرگونه فعالیت جمعی و عمومی، از جمله منتشر کردن کتاب، میبایست ضامن پذیرش این تهاجم باشد. چون برای اکثر نویسندگان این وضع پذیرفتنی نبود، یک ممنوعیت کامل بر یک یا دو نسل از نویسندگان تحمیل شد و این کاملاً فارغ از محتوای کتابها و نوشتههای آنها بود. برای خوانندگان ادبیات سامیزدات، این ادبیات تنها صدای اصیل فرهنگ چک بود؛ صدای غرور، مقاومت و امید».
آثار بزرگترین شاعران و نویسندگان کشور از جمله واسلاو هاول و بهومیل هرابال و بسیاری آثار ترجمه از اورول گرفته تا فروم و میرچا الیاده و جورج کنراد به این ترتیب منتشر شدند. بازهم به گفتهی کلیما، ممنوعیت انتشار آثار برای بسیاری از نویسندگان چک، در یک وضعیت متناقض، آزادی را به همراه آورد؛ آزادی از خودسانسوری و منافع بازار.
کلیما در پایان بر نقش ادبیات تأکید میکند: «یقین دارم که ادبیات و کلا فرهنگ، علیرغم پیگردها و تعقیبها، علیرغم دستورهای از بالا، علیرغم به سکوت کشاندنها، به ما کمک کرد آن چیزی را به وجود آوریم که امروز به آن نام انقلاب مخملی دادهاند. این فرهنگ نه تنها آن هدفهایی را که آن انقلاب محقق کرد پیش نهاد، بلکه فراتر از آن، همراه با آن جوان دانشجوی پاکدل، خصلت صلحآمیز این انقلاب و محتوای انسانیاش را به آن بخشید».
معرفی و نقد کتاب تهران| وقتی پای اخبار نشستهایم و…
معرفی و نقد کتاب تهران| چند روز پیش کتاب آن…
Your email address will not be published.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.